بدن زن در خدمت نظامی‌گری و جنگ‌افروزی

مرور قصه‌ی زنان محصور در «چشمه‌ی زندگی»

در یک شب تاریک و به ظاهر آرام، در شهری در حومه‌ی آلمانِ تحت تسلط نازی، صدای فریادهای یک زن با زوزه‌ی باد میان درختان و پلک زدن بوفْ بر بام شب‌ درهم می‌آمیزد؛ صدای ناله‌های زن از ساختمانی سرد و سنگی عبور می‌کند و در گوش شهرِ غرقِ در خواب می‌پیچد؛ این یک زایمان معمولی نیست، این ساختمان هم خانه‌ای مثل همه‌ی خانه‌های شهر نیست. اینجا زایشگاهی‌ست که افسران نازی آن را مدیریت می‌کنند. زنان جوان زیادی در آن به بردگی جنسی واداشته شده‌ و بدن‌های‌شان به نفع ارتش نازی به گروگان گرفته شده است؛ اینجا زایشگاه لِبِنزبورن (Lebensborn) است.

زایشگاه لبنزبورن

لبنزبورن که در زبان آلمانی یعنی «چشمه‌ی زندگی» نام یکی از مؤسسه‌های مرتبط با سازمان اس اس (ارتش خصوصی حزب نازی) در آلمان نازی بود. هاینریش هیملر (Heinrich Himmler)، رییس سازمان، آن را در نیمه‌ی دهه‌ی ۱۹۳۰ تاسیس کرد. هیملر این برنامه را قدمی در جهت تاسیس «جمهوری نازی» با ایده‌ی «ارتقا و افزایش جمعیت خالص آلمانی» می‌دانست. در واقع هدف از اجرای طرح چشمه‌ی زندگی، خالص‌سازی و افزایش نژاد آلمانی بود که به باور نازی‌ها برترین و بهترین نژاد در بین انسان‌ها قلمداد می‌شد.

حزب نازی برای به بردگی گرفتن زنان به آنها وعده می‌داد که از امکانات مالی، رفاهی‌ و درمانی ویژه بهره‌مند خواهند شد و هویت‌شان مخفی خواهد ماند. این وعده‌ها و اجرای مبالغه‌آمیزشان به عنوان استراتژی جذب زنان جوان استفاده می‌شد.

در ابتدا فقط نُه خانه‌ی لبنزبورن در آلمان وجود داشت. نخستین خانه سال ۱۹۳۶ میلادی در دهکده‌ای به نام اشتاین هورینگ در نزدیکی مونیخ تاسیس شد. با ادامه‌ی جنگ و افزوده شدن خاک کشورهای دیگر به آلمانِ نازی، ده خانه در نروژ، پنج خانه در اتریش و خانه‌هایی در بلژیک، فرانسه، هلند، لوکزامبورگ، لهستان و دانمارک تاسیس شد. در مجموع هشت هزار زن جوان در این خانه‌ها زندگی می‌کردند.

قلعه؛ بردگیِ جنسیِ زنانی با چشم‌های آبی و موهای طلایی

زنان و مردانی که برای پروژه‌ی پرورش و تولید فرزند به لبنزبورن معرفی می‌شدند باید از نظر ژنتیکی با معیارهای سیستم و حکومت مردسالار حاکم مطابقت داشتند. 

جوزف مِنْگله (Josef Mengele) زیست‌شناس و متخصص ژنتیک مجموعه آزمایش‌هایی مشهور به «خلوص نژادی» را برای تایید اصالت ژنتیکی زنان طراحی کرده بود و تک‌تک زنان برای عضویت در خانه‌ها باید از از این آزمایش‌ها سربلند بیرون می‌آمدند. زنان چشم آبی و مو بور ترجیح داده می‌شدند و «فقدان اختلال ژنتیکی» اصل اساسی بود.

زنان جوان در صورت پذیرفته شدن، در ساختمان‌هایی بزرگ در حومه‌ی شهر اسکان داده می‌شدند. در این قلعه‌های مخوف و باشکوه، مهمانی‌های مجللی برای آشنایی زنان جوان با افسرانِ نازی که آنها هم با معیار‌های ژنتیکیِ حزب نازی انتخاب شده بودند، برگزار می‌شد. پس از مهمانی‌، ابتدا زنان جوان افسر مورد نظرشان را انتخاب می‌کردند، سپس طبق نظر پزشکان نازی، ده روز پس از آخرین پریود زنان، یعنی زمانی که بهترین شرایط فیزیولوژیک برای لقاح و حاملگی وجود دارد، یک آزمایش پزشکی دیگر انجام می‌شد تا اجازه‌ی برقراری رابطه‌ی جنسی صادر شود.

هر افسر آلمانی در این طرح بارها و بارها با دختران مختلف هم‌بستر می‌شد و هر رابطه‌ی جنسی به‌عنوان خدمتی به رایش سوم در پرونده‌ی کاری‌اش به ثبت می‌رسید. هیملر به افسران نازی توصیه می‌کرد که هر کدام دست‌کم پدر چهار فرزند شوند. 

تولید انبوهِ انسان به مثابه‌ی نیروهایی درخدمتِ ساختار مسلط 

پیش از برقراری رابطه‌ی جنسی از تمام زن‌های پروژه‌ی لبنزبورن رضایت‌نامه‌ای گرفته می‌شد مبنی بر اینکه پس از بارداری و زایمان هیچ ادعایی نسبت به فرزند متولد شده نداشته باشند. نوزادان مدتی پس از تولد به مراکز تربیتی اس اس منتقل می‌شدند. بعدها و کمی پیش از سقوط آلمان نازی، تمام حقوق و امکانات مالی و رفاهی‌ای که برای این زنان در نظر گرفته شده بود لغو شد و گفته می‌شود تعدادی از آنها حتی پس از لغو قرارداد وادار به برقراری رابطه‌ی جنسی با افسران نازی شدند.

بعضی از این زنان برای پیوستن به این پروژه مجبور شده بودندخانواده‌هایشان را ترک کنند و دیگر امکان بازگشت نداشتند. برخی به دلیل آسیب‌های ناشی از آزمایش‌ها برای همیشه امکان باردار شدن را از دست دادند. تعداد زیادی از آنها هم تحت فشارهای شدید روانی ناشی از گذراندن این دوران هولناک، تا پایان عمر با مشکلات درمانی و بهداشتی ناشی از آن درگیر بودند.

تخمین زده شده است که در طرح چشمه‌ی زندگی حدود بیست هزار کودک متولد شده‌اند. پس از فروپاشی آلمان نازی بسیاری از این کودکان توسط خانواده‌هایی که فرزندانشان را در جنگ از دست داده بودند به فرزندخواندگی پذیرفته و مابقی به مراکز نگهداری کودکان سپرده شدند. تا سال ۲۰۰۶ حدود ۲۰۰۰ نفر از این کودکان که در این تاریخ میان‌سال محسوب می‌شدند از گذشته و نحوه‌ی تولد خود آگاه شدند، با این‌حال هیچ‌کدام از این افراد تا امروز نتوانسته‌اند بدانند که پدر و مادر واقعی‌شان کیست.

فرزندآوری اجباری 

پروژه‌های «فرزند‌آوری اجباری» عمری به قدمت تاریخِ تاریک مردسالاری دارد. طرح‌هایی با ساختار و شکل‌های متفاوت، اما همگی متصل به ایده‌ی مشترکِ ارتش‌سازیِ ناسیونالیستی و در خدمت سیستم حاکم و وابستگی ایدئولوژیک به ساختار مسلط. ایده‌های ناسیونالیستی و مردسالارانه‌ای‌ که از بدن زنان به مثابه‌ی کشتزاری برای توسعه‌ی قلمرو خود استفاده می‌کند. 

ساختار مردسالار نظامی ایده‌ی به وجود آوردن نژاد برتر در ساختار ظاهری و ژنتیکی انسان‌ها و تبدیل‌ آنها به سربازان نظام را با به اسارت گرفتن بدن‌های زنان آغاز می‌کند. امری پرخشونت، بیش‌مردانه و غارت‌گر که در رقابت‌های مردانگیِ اقتدارگرایِ برساخته‌ی نظام مردسالاری، پیوند بسیاری نزدیکی با فتح خاک و جنگ‌افروزی دارد. 

بدن‌های گروگان گرفته شده‌

بهره‌کشی از بدن زنان و استثمار آنها چه به عنوان کارگر برای گردش چرخه‌ی اقتصادی به سود نظام حاکم، چه کارگر جنسی، چه کارگر فرزندآوری، بخش بزرگی از بیلان کاری نظام مردسالاری‌ست که توسط سیستم‌های حاکم و در قدرت، کنترل و اجرا می‌شود. 

در پروژه‌ی لبنزبورن یکی از زنانی که خودش مشتاقانه در این طرح شرکت کرده بوده است، دختری ۱۸ ساله و یکی از حامیان سرسخت هیتلر ‏با نام «هیلدگارد تروتز» بود. هیلدگارد می‌گوید: «یک افسر بلندقامت و زیبارو من و چهار نفر از دوستانم را طی یک هفته باردار کرد. ما پس از آن هرگز دیگر آن افسر را ندیدیم. زندگی مرفهی در قلعه داشتم و بسیار شادمان بودم که از این طریق به پیشوا خدمت می کردم.» 

نظام‌های ایدئولوژیک کار خود را با کاشتن بذرِ ایده و آرمان دل‌خواه‌شان و سپس درونی کردن آن در جمعیت هدف شروع می‌کنند، بنابراین قابل فهم است که در دوران تسلط نازی‌ها بر آلمان، بخشی از گروگان‌گیری بدن زنان طی چه فرایندی، در ظاهر، با میل و اشتیاق خود این زنان انجام می‌شد. حکومت مردسالارِ نازی با تبدیل بدن زنان به ساحت جنگ و نظامی‌گری (میلیتاریزه کردن بدن زن) عاملیت را از زنان می‌گرفت، آنها را به ماشین‌های مطیعِ فرزندآوری تبدیل می‌کرد و با تلقین این که این فرآیند «ادای دین به سرزمین مادری» است، به آن مشروعیت می‌بخشید. در این چارچوب نه‌فقط زنانِ مشارکت‌کننده که باقی اعضای جامعه متقاعد می‌شدند که پای هیچ شکلی از خشونت جنسی و جنسیتی در میان نیست و همه‌چیز بر اساس میل و اختیار زنان پیش می‌رود.

در ساخت این فرآیندِ به‌ظاهر مشروع و متقاعدکننده، برخی از این زنانْ خودْ به سربازان مردسالاری تبدیل می‌شوند. سیستم مسلط، تمام مرزهایِ تمیز دادنِ «اجبار» از «انتخاب» را مخدوش می‌کند. در این فضای مبهم و مخدوش، زنان به دستکاریِ ذهنی خود توسط دستگاهِ فکری نظامِ مسلط آگاه نیستند و دانش و آزادی فکری کافی برای تشخیص خشونتی که بر جسم و روان‌شان اِعمال می‌شود را ندارند. به همین دلیل است که در این‌گونه پروژه‌ها می‌توان شواهدی ظاهری مبنی بر «رضایت» در روایات زنانِ به گروگان گرفته شده پیدا کرد. 

کنترل علم پزشکی توسط ساختار مسلط؛ «باروری و بدن زنان»

داروینیسمِ اجتماعی یا تلاش برای اصلاح نژاد که ایده‌ی اصلی برنامه‌ی پروژه‌هایی مثل چشمه‌ی زندگی‌ست، بدون هم‌دستی علم پزشکی ممکن نیست. در ساختارِ متکی بر این ایده، رفتار‌های سیستماتیکی مثل، قطع دسترسی زنان به وسایل پیشگیری از بارداری و منع پایان خودخواسته‌ی بارداری بخشی از پروژه‌ی نژادپرستانه‌ی حکومت برای تولید نسلی‌ست که قرار است سربازان رام و فرمان‌بردار حکومت باشند و ایدئولوژی آن را بی‌چون و چرا در سراسر جهان نشر دهند. 

داروینیسم اجتماعی معکوس روی دیگر این سکه است. به این ترتیب که قدرت حاکم به روش‌های مستقیم مانند کشتار دسته‌جمعیِ برخی از گروه‌های اجتماعی یا روش‌های غیرمستقیم مثل اجبار به مصرفِ قرص‌های ضدبارداری، وازکتومی اجباری یا درآوردن رحم زنان بدون اطلاع آنها در مراکز پزشکیِ برخی مناطقْ سیاست‌های اصلاح ژنتیکی را اعمال می‌کند و می‌کوشد گروه‌هایی را که در استاندارد مسلط جای نمی‌گیرند، از میان ببرد.

پزشکان و دانشمندانی که به نحوی در ساختار قدرت نقش داشته یا از آن بهره می‌برند، اعمال قدرتِ متکی بر مردسالاری را ممکن می‌کنند و این بخش تاریکی از تاریخِ علم پزشکی است. 

فهم رنج زنانی که در دالان‌های تاریک تاریخ، بدن‌شان به مثابه‌ی کشتزاری بوده که گاهی باید خشک و سترون بماند و گاهی بارور، تنها برای هم‌سرنوشتان تحت تبعیض و ستم‌شان ممکن است که از پس قلعه‌های بی‌روزن، همچنان روز را به شب می‌دوزند و سنگْ به در آهنین می‌کوبند.   

اندوه جاری، زخم‌ها کاری‌ست

فریادهای زن فروکش کرده، زوزه‌ی باد اما نه؛ بوفْ چشم از بام شب برنداشته و پلک روی هم نگْذاشته‌ است. رد خون بر تن زن و عرق از لابه‌لای گیسوان طلایی‌اش جاری‌ست، به آنی تمام نیرویش را جمع می‌کند، دست می‌اندازد تا نوزاد را بگیرد، دستی قبل از او، پشت و کفلِ نوزاد را محکم گرفته و از روی ملافه‌های سرخ می‌کشد و در تاریکی دالان‌های ساختمان سرد و سنگی دور می‌شود. این یک زایمان معمولی نبود، این ساختمان هم خانه‌ای مثل همه‌ی خانه‌های شهر نبود …