ساحره‌‌سازی از شمایلِ زنِ معترض

نگاهی به انگ‌زنی روانی به زنان بازیگرِ معترض به حجاب اجباری

از دیرباز هرگاه زنی بر خلاف قوانین سنتی و مذهبی رفتار می‌کرد و دست به نافرمانی می‌زد، او را ساحره، جادوگر و مجنون می‌نامیدند و می‌گفتند که بدنش به تسخیر نیروهای شیطانی درآمده  است.

سیلویا فدریچی در کتاب کالیبان و ساحران، زنان، بدن و انباشتِ بدوی از سادیسم جنسی شکنجه‌گران در رفتار با زنانی که به «ساحره» بودن متهم می‌شدند می‌نویسد و آن را شکلی از زن‌ستیزی می‌داند که هیچ همتایی در تاریخ ندارد.

او این روال را این‌طور توضیح می‌دهد: «متهمان برهنه و موهاشان کاملاَ تراشیده می‌شد، تمام بدن‌شان با سوزن‌های بلند سوراخ می‌شد، از جمله اندام جنسی‌شان؛ تا شاید علائمی بیابند که معتقد بودند شیطان مخلوقاتش را با آن نشانه‌گذاری می‌کند! اغلب به این زنان تجاوز می‌شد، بکارت‌شان بررسی می‌شد، اعضا و جوارح‌شان را مُثله می‌کردند، آن‌ا را روی صندلی های فلزی می‌نشاندند که زیرش آتش روشن بود، استخوان‌هاشان را می‌شکستند، به دارشان می‌آویختند یا می‌سوزاندند تا درس عبرتی برای همه باشد».

در چنین تفکری بدن زن، محل فساد، شرارت و تباهی است که باعث آلودگی و انحراف روح می‌شود. این زن عاملی خطرناک و تهدیدگر برای کانون خانواده و نهاد جامعه به حساب می‌آید که از یک سو غرایز مردان را تحریک می‌کند و آنها را به دام می کشد و از سوی دیگر سرکشی و ناسازگاری را به زنان دیگر انتقال می‌دهد و بقیه‌ی زنان را از راه به در می‌کند. پس حاکمان دینی و سیاسی با انسانیت‌زدایی و دیگری‌سازی از زن، دست به سرکوب و انقیاد او می‌زنند. این پروسه‌ی انسانیت‌زدایی از طریق زیر سؤال بردنِ سلامت عقلی زنان و نسبت دادن اختلالات روانی به آنان صورت می‌گیرد.

سیلویا فدریچی اشاره می‌کند: «ساحره‌کشی، جنگی علیه زنان بود. این تلاش با ارزش‌زدایی از آنان، شیطان‌سازی آن‌ها و نابودی قدرت اجتماعی‌شان هم‌راستا بود».

بنابراین انگ‌زنیِ روانی به زنان با هدفِ منضبط و مطیع کردن بدن‌های نافرمان‌شان سابقه‌ای دیرینه دارد. در واقع هرگاه بدن زنی از قوانین اجباری و تحمیلی همچون روابط زناشویی، باروری و زاد و ولد یا حجاب سرپیچی کرده است، با «روانی» خواندنِ او بر تن‌‌اش داغِ ننگ و انگ گناه زده‌اند و درصدد کنترل و مهارش برآمده‌اند.

این روش برای ناقص‌انگاری و ناتوان‌سازی زنان به کار می‌رود تا آنها را در کنترل احساسات و امیال‌شان ضعیف و درمانده جلوه دهند و بر نیاز و وابستگی‌شان به مردها به عنوان قیم و صاحب‌اختیار تأکید کنند. به تعبیر سیلویا فدریچی نوعی فرایند «صغیرانگاری» که منجر به سلب اراده و انتخاب و عاملیت زنان می‌شود و به مردها اجازه می‌دهد تا به جای زنان و برای آنها تصمیم بگیرند.

انسان‌‌زدایی از زنانِ معترض با اتهامات روانی

در روزهای اخیر زنان بازیگر معترض علیه حجاب به شکل‌های مختلف با چنین انگ‌های روانی مواجه شده‌اند. یک قاضی، آزاده صمدی را به خاطر رعایت نکردن حجاب و استفاده از کلاه به عنوان پوشش دلخواه‌اش «شخصیت ضداجتماعی» معرفی و او را مجبور کرده به مراکز روان‌شناسی مراجعه کند و گواهی سلامت بگیرد!

 روزنامه‌ی همشهری زنان بازیگر معترض را متهم به داشتن اختلال دوقطبی کرده و بی‌ثباتی شخصیتی و فکری را از ویژگی‌های سلبریتی‌‌ها دانسته و نوشته است که آنها برای جلب توجه عمومی با کنار گذاشتن حجاب، قانون را زیر پا می‌گذارند و با کوچک‌ترین برخورد از راه خود برمی‌گردند.

درواقع اتهامات و انگ‌هایی که این روزها علیه زنان بازیگر معترض به کار می‌رود، از همان فرهنگ زن‌ستیزی برمی‌آید که زنِ نافرمان را ساحره و جادوگر و منحرف می‌نامید و به شیوه‌های خشن درصددِ رام کردنِ او برمی‌آمد.

در این جا هم هدف، تحقیر و کوچک‌انگاری و ارزش‌زدایی از شخصیت زنان بازیگر معترض و کنش جسورانه‌شان برای مبارزه با حجاب است. نمایندگان تفکر حکومتی تلاش می‌کنند تا این زنان را شهروندانی مسئله‌دار، بی‌ثبات، نامتعادل و غیرقابل‌اعتماد نشان دهند و اعتبار و جایگاه‌شان نزد جامعه را متزلزل کنند و جلوی تکثیر شجاعت آنها را بگیرند.

مبارزه‌ی زنان علیه حجاب اجباری فقط برای حق انتخاب پوشش نیست، بلکه آنها می‌کوشند تا مالکیت سلب شده بر بدن و ذهن‌شان را بازپس‌ بگیرند و آن را از نو بسازند. این یعنی قطع دستِ سلطه و نظارت و کنترل نهادهای دینی و سیاسی از زندگی زنان. به همین دلیل گفتمان مسلط برای اینکه همچنان زنان را تحت اطاعت خود نگه دارد، دست به تخریب و تحقیر آنان با زیر سؤال بردن سلامت روانی‌شان می‌زند. گفتمان مسلط با ضداجتماعی خواندنِ زنان بازیگرِ معترض به دنبال تبدیل آنها به ناشهروند و سلب حقوق انسانی‌شان است.

هم‌افزایی خشونت‌ها

در تفکر مترقی و پیشرو و معاصر، دیگر با جرم‌انگاری از اختلالات روانی مواجه نیستیم و فردی که از مشکلات روانی رنج می‌برد، فقط یک بیمار به حساب می‌آید و نه مجرم و به جای تأدیب و تنبیه، نیاز به درمان و حمایت دارد. در واقع نهادهای قضایی و رسانه‌های گفتمان مسلط با انگ‌زنی روانی به زنان بازیگر معترض نشان می‌دهند که چه درک واپس‌گرایانه‌ای از سلامت روان دارند و اختلالات روانی را به ابزار سرکوب بدل می‌کنند و مراجعه به روان‌پزشک و روان‌کاو را نوعی مجازات می‌دانند! این نوع احکام و قضا‌وت‌ها نه فقط خشونت علیه زنان بازیگر به حساب می‌آید، بلکه به افراد دارای بیماری‌های روانی نیز آسیب می‌رساند.

سلیویا فدریچی از اتفاق دردناکی در پروسه‌ی ساحره‌کشی یاد می‌کند و می‌نویسد: «اعدام رخدادی عمومی و بسیار مهم بود که تمام افراد باید در آن شرکت می‌کردند و حتی فرزندان ساحره‌ها، به‌ویژه دختران‌شان پای همان چوبه‌ی داری شلاق می‌خوردند که مادرشان روی آن زنده زنده می‌سوخت».

 اما آن دوران سیاه و شوم به پایان رسیده است که زنان را به جرم دیوانگی، سحر و جادو در کلبه‌های متروک زندانی می‌کردند، بر بدن‌هاشان داغ ننگ می‌زدند، آنها را در آتش می‌سوزاندند و دختران‌شان را پای چوبه‌ی دار مادرانْ شلاق می زدند تا ریشه‌ی هر نوع نافرمانی و سرکشی را در این زنان و نسل های بعد از آنان از بین ببرند.

امروز زنان از انگ و ننگ‌ها نمی‌هراسند و می‌دانند که چه‌طور از زخم‌ها و رنج‌هاشان قدرت بگیرند و شجاعت را تکثیر کنند؛ دوران باشکوهی آغاز شده است؛ دورانی که در آن  دختران با موهای بریده در کنار مزار مادران می ایستند و «زن، زندگی، آزادی» را تکرار می‌کنند.