دوگانه‌ی زن-مرد؛ تحمیل محدودیت و عادی‌سازیِ رنج

چرا آرایش کردن مردان غیرعادی است، در حالی که آرایش کردن زنان نه‌تنها عادی، بلکه مورد انتظار است؟ چرا اگر یک مرد آرایش کند به او گفته می‌شود «مگر زن شده‌ای»؟ چرا اسباب‌بازی دختران عروسک است و اسباب‌بازی پسران ماشین و تفنگ؟

پاسخ کوتاه آن جامعه‌پذیری است. جامعه‌پذیری یعنی نحوه‌ی درونی کردنِ تفکر و رفتار رایج در اجتماع. اما این جامعه‌پذیری چه چیز به ما آموخته است که به واسطه آن فرض می‌کنیم که زن باید آرایش کند و مرد نباید؟ برای پاسخ به این پرسش باید با مفهومِ دگرجنس‌گراهنجاری یا هیترونُرمیتیویتی (Heteronormativity) آشنا شویم. دگرجنس‌گراهنجاری باوری است که انسان‌ها را به دو جنسیتِ زن و مرد تقسیم می‌کند و به هر کدام «نقش‌هایی ذاتی» و «طبیعی» را نسبت می‌دهد. از این منظر تنها چیزی که هنجار و پذیرفته‌شده است همین تقسیم‌بندی و ارتباط عاطفی میان همین دو جنس «متضاد» است. در این نگاه تنها گرایش عاطفی یا جنسی پذیرفته‌شده گرایش میان زن و مرد است. به واژه‌ی «نُرم» در هیترو-نُرم-یتیویتی توجه کنید. در این طرز فکر و سبک زندگی هر شکلی از رابطه‌ی احساسی، جنسی یا هویت‌های دیگر «غیرعادی» یا غیر «نرمال» است. 

به خاطر این جامعه‌پذیریِ عام و غالب است که وقتی یک دختر نوجوان به فعالیت‌هایی که در باور عمومی مردم «پسرانه» محسوب می‌شوند، علاقه نشان می‌دهد یا یک پسر نوجوان می‌خواهد موهایش را رنگ کند، لاک بزند، یا حتی رفتاری «همراه با لطافت» نسبت به هم‌تایانش داشته باشد، هم پدر و مادرش نگران می‌شوند و هم در میان هم‌سالان تمسخر و تحقیر می‌شود. همین جامعه‌پذیری مبتنی بر باورهای مسلط است که سبب می‌شود اگر فردی از اصول رایج جامعه سرپیچی کند، جامعه آماده است که برچسبی بر پیشانی‌اش بچسباند؛ و به همین دلیل است که حاکمیت، آرایشگاه‌های مردانه که مردان را آرایش می‌کنند می‌بندد و جریمه می‌کند. در جامعه‌ای که دگرجنس‌گراهنجاری دست بالا را دارد و به قدرت سیاسی هم مجهز است، هر رفتاری که در اصول و قواعد تحکیم‌شده تردید و نظم موجود را تهدید کند، تهدیدی برای قدرت مسلطِ حاکم به شمار می‌رود.

خوب است این‌جا بپرسیم آیا تنها حکومت نگران استیلای خود است؟ آیا حکومت تنها مرجعی‌ست که شهروندان را برای رفتارهای «غیرنرمال» تنبیه می‌کند؟ 

خانواده می‌تواند هم‌دستِ قدرت مسلط باشد

قدرت در حکومت و پلیس خلاصه نمی‌شود. قدرت لایه‌ها و سطوح مختلف دارد. پدر یا مادری که به دخترش اخطار می‌دهد که شکل خاصی لباس بپوشد و تأکید می‌کند «ما آبرو داریم!» یا «این‌جوری بری بیرون در و همسایه چی می‌گن؟» یا «اگر گشت ارشاد دستگیرت کرد به من زنگ نزنی ها!» و همین‌طور پدر یا مادری به فرزند پسرش می‌گوید: «این جلف بازی‌ها چیه؟! پسر که ابرو برنمی‌داره»، در حقیقت در حال اعمال قدرت در سطح خانواده هستند و نتیجه‌ی کارشان سرکوب اعضایی از خانواده است که در این ساختار از قدرت کمتری برخوردارند. این اخطارها از سوی اعضای فرادست خانواده، امر عادی‌ شده را تحکیم می‌بخشند و سلطه‌ی آن را استمرار می‌دهند. به عبارت دیگر، والدین در چنین موقعیتی -آگاهانه یا ناآگاهانه- بازو و امتدادِ حکومت شده‌اند؛ امتدادِ استبدادِ مبتنی بر جنسیتی که جامعه را به دو دسته‌ی زنان و مردان تقسیم می‌کند، ویژگی‌هایی را به هر کدام نسبت می‌دهد و از هر گروه هم انتظارات و خواسته‌های مشخصی دارد.

مدرسه؛ محلی برای بازتولید کلیشه‌های جنسیتی

بخش مهمی از جامعه‌پذیریِ شهروندان در مدرسه که بخشی از نظام کلان آموزشی است، رقم می‌خورد. کودکان در مدرسه با حجم بزرگی از امور عادی‌سازی‌شده مواجه می‌شوند و برای هم‌رنگ شدن با دیگر هم‌سالان‌شان آنها را می‌پذیرند. کودکان در مدرسه می‌آموزند تنها دو جنس وجود دارد: زن و مرد. رابطه‌ی عاطفی سالم فقط رابطه‌ی میان یک زن و یک مرد است و رابطه‌ی مشروع هم رابطه‌ای‌ست میان یک زن با یک مرد که با جاری شدن خطبه‌ی عقد اسلامی میان آنها و «عروسی کردن» حاصل می‌شود. چیز مهم دیگری که بچه‌ها در مدرسه می‌آموزند تقسیم نقش‌ها و وظایف میان زنان و مردان است: زن ذاتا مهربان است و مادری می‌کند و مرد نان‌آور خانواده است و تصمیم‌های اصلی را می‌گیرد.

آیا تا به حال فکر کرده‌اید که چرا خانواده و مدرسه تلاش می‌کنند فرض وجود تنها دو جنسیت و یک گرایش جنسی را به ما بیاموزند؟ چرا از مذهب تا کتاب‌های درسی و خانواده، همه به ما می‌گویند زن و مرد دو جنس مخالف و بدون هم‌پوشانی هستند؟ چرا ممکن است دیدن دو مرد که دست یکدیگر را گرفته‌اند،‌ برای ما غیرعادی، غیرقابل قبول، یا حتی نفرت‌انگیز و چندش‌آور باشد؟ چرا برخی تا حدی پیش می‌روند که ممکن است به افراد هم‌جنس‌گرا حمله‌ی فیزیکی کنند؟ 

پاسخ این است: باورهایی که تحت استیلای آنها بزرگ شده‌ایم، به عنوان معیار خوب و بد در ذهن ما ریشه دوانده‌اند، آنها را درونی کرده‌ایم و شالوده‌ی زندگی‌مان را بر آنها بنا کرده‌ایم. به واقع، نظم کنونی زندگی‌مان که به ما اطمینان می‌دهد همه‌چیز تحت کنترل است، بر پایه‌ی این باورها شکل گرفته است. تماشای دو مرد یا دو زن که به هم علاقه دارند به فردی که در فرهنگ مسلط دگرجنس‌گرا اجتماعی شده احساس نگرانی، اضطراب یا نفرت می‌دهد چون نظم حاکم بر ساختار فکری او را به هم می‌زند، باورهای پذیرفته‌شده و امور بدیهی را به چالش می‌کشد و او را به عرصه‌ای وارد می‌کند که برایش ناشناخته است. اگر فکر می‌کنید این تحلیل شامل شما نمی‌شود، از خود بپرسید که تفاوت میان کسی که همدلی و عشق میان دو مرد را انحراف و منزجرکننده می‌داند با حکومتی که مردان هم‌جنس‌گرا را اعدام می‌کند، چیست؟ رابطه‌‌ی میان دو مرد چه آسیبی به دیگران می‌زند که حاضر هستند به خاطر آن دست به خشونت فیزیکی بزنند؟ به این پرسش‌ها فکر کنید. چه چیزی در شما تحریک و تهدید می‌شود؟ آیا چیزی غیر از احساس خطر در مورد آنچه که ما عادی قلمداد می‌کنیم، عامل این احساس ناامنی و خطر است؟ ما این احساس درونی را به صورت خشم، نفرت، برچسب انحراف فرافکنی می‌کنیم تا با ناامنی درونی خود مواجه نشویم.

طبیعی یا غیرطبیعی؟

شاید کمی عجیب به نظر برسد. اما بر خلاف تصور معمول، طیف وسیعی از متخصصان معتقدند که جنسیت (sex)، هویت جنسی  (gender) و گرایش جنسی‌ (sexuality;sexual orientationd) افراد در زمان تولد و «به‌طور طبیعی» و بر اساس اندام جنسی آنها مشخص نمی‌شوند.

پژوهش‌ها نشان می‌دهند که عوامل محیطی و اجتماعی بسیاری در تعیین جنسیت، هویت جنسی و گرایش جنسی موثرند (باتلر ۱۹۸۸؛ فنسترماکر و وست ۲۰۱۳؛ ستیرنز ۱۹۹۵؛ وست و زیمرمن ۱۹۸۷). آنچه در باور مرسوم «طبیعی» انگاشته می‌شود صرفا اصولی بدیهی فرض شده هستند که حین جامعه‌پذیری به تک‌تک اعضای جامعه منتقل می‌شود، برایشان عادی‌سازی می‌شود و زندگی‌شان را بر اساس این اصول سامان می‌دهند. هرگونه تردید در این اصول باعث هراس و نگرانی ما می‌شود و وقتی  این هراس به احساسی جمعی تبدیل شود، آنهایی که طبق این اصول فکر یا زندگی نمی‌کنند، از جامعه طرد می‌شوند یا جامعه می‌کوشد آنها را به هم‌رنگی با هنجارها و اصول بنیادین خود مجبور کند. به این دلیل است که بسیاری از افرادی که با هنجارهای مبتنی بر دگرجنس‌گرایی منطبق نیستند، مثل هم‌جنس‌گرایان یا افرادی که به عنوان مثال هم به زن و هم به مرد علاقه دارند یا افرادی که به طور کل نیاز جنسی در آنها وجود ندارد (asexual)،‌ درگیر بسیاری مشکلات روحی، عاطفی، و جسمی هستند و آمار خودکشی در این گروه‌ها‌ی اجتماعی بالاتر از گروه‌هایی‌ست که با هنجارهای جنسیتی جامعه هم‌خوانند (اورت ۲۰۱۵؛ مکدرمات، روئن و سکوفیلد ۲۰۰۸؛ اوانو ۲۰۱۰). این مشکلات به این دلیل نیستند که هویت و گرایش آنها غیرطبیعی است. رنج این گروه‌ها کار طبیعت نیست؛ برعکس، کار انسان‌ها و اصرارشان بر حفظ وضعیت موجود و امر مسلط است. انسان‌هایی که هراس از تغییر معیارها و نظم موجود و ترس از دست رفتن قدرت گروه‌های فرداست -این‌جا دگرجنس‌گرایان- گروه‌های دیگر را با برچسب‌هایی مثل آلوده و منحرف طرد می‌کند، به حاشیه می‌راند و آنها را در معرض تبعیض و دیگر انواع خشونت‌های آشکار و پنهان قرار می‌دهد.

اگر معتقدیم جامعه‌ی سالم، جامعه‌ی متنوع و دربرگیرنده است و همه‌ی گروه‌های اجتماعی را در خود جا می‌دهد و می‌پذیرد، باید فضایی سالم و پذیرنده برای زندگی و مشارکتِ اجتماعیِ انواع گروه‌های به حاشیه‌رانده‌شده فراهم کرد. این کار جز با تغییر باورهای مسلط و پذیرفتن اعضای گروه‌های به‌حاشیه‌رانده شده، از جمله گروه‌های مختلف جنسی و جنسیتی ممکن نیست. 

خودانتقادی و پرسش‌گری؛ کلید تغییر باورهای مسلط

خوشبختانه انسان تا پایان عمرش امکان فراگیری و تغییر را دارد. همان‌طور که روزی آموخته‌ایم جنسیت در زن و مرد و رابطه‌ی عاطفی «عادی و طبیعی» در رابطه میان زن و مرد خلاصه می‌شود، ما می‌توانیم آموخته‌هایی تازه را جایگزین آموخته‌های پیشین کنیم. این کار با پرسش‌گری و خودانتقادی آغاز می‌شود. نگاه به درون، ارزیابی و بازبینی افکار و عقاید برای اغلب ما دشوار و همراه با بی‌تابی و عصبانیت است. این‌ که خود را، باورهایمان را و آنچه از عزیزترین انسان‌های زندگی‌مان آموخته‌‌ایم نقد کنیم و با چیزهایی که درست نقطه‌ی مقابل آنچه بدیهی و عادی و درست و خدشه‌ناپذیر می‌پنداشتیم جایگزین کنیم، کار ساده‌ای نیست؛ جهان‌بینی ما را زیر و رو می‌کند، انگار زلزله‌ای قدرتمند نه‌ فقط دیوارها که ستون و شالوده‌ی خانه‌ی امن و آرام‌مان را در هم کوفته است. تلاش برای تجدید نظر و یادگیری برای بسیاری از افراد مانند این است که یک ساختمان ویران‌شده را از نو بسازند و برای تک‌تک جزئیات جا و مکانی تازه مهیا کنند. بنابراین، مهم است به خودتان زمان بدهید و خود را سرزنش نکنید. همین‌که در باورهای پیشین تردید می‌کنید و به دنبال فکرها و استدلال‌ها و اطلاعات تازه هستید، چندین قدم پیش آمده‌اید. پس در کوچ کردن از ایده‌های کهن به دنیایی از ایده‌ها و باورهای نو عجله نکنید و به خاطر داشته باشید قدم‌های کوتاه و آرام اما مستمر ای‌بسا مؤثرتر و پایدارتر از حرکت‌های تند و لحظه‌ای هستند.

شما می‌توانید از محیط خود شروع کنید. یک ذهن پرسش‌گر هر متنی را به چالش می‌کشد و مورد سؤال قرار می‌دهد؛ از فیلم‌ها و سریال‌ها تا کتاب‌ها، اخبار، مقاله‌ها، جلد مجلات، آگهی‌ها، بیلبوردها و … به شکل خانواده‌ها در فیلم‌ها و سریال‌ها، به تصویری که از نقش‌های منتسب به مردان و زنان در رسانه‌ها ارائه می‌شود، به تصاویر کتاب‌های درسی از زنان و مردان در حال کار، به ویژگی‌هایی که در سریال‌ها به زنان و مردان نسبت داده می‌شود و مردان را منطقی و مدیر و کارشناس و زنان را احساساتی و بی‌منطق و مراقب و فداکار نشان می‌دهد، به چیزهایی از این دست که الگوهای عادی‌شده‌ی رایج را بازتولید می‌کنند توجه کنید، آنها را به چالش بکشید و به خاطر داشته باشید خشونت همیشه عیان و آشکار نیست؛ حذف بازنمایی گروه‌های کمتر دیده‌شده و اغلبْ محذوف مانند افرادی با جنسیت‌ها، هویت‌های جنسیتی و گرایش‌های جنسی مختلف خود شکلی از اعمال خشونت علیه این گروه‌هاست.

راه دیگر مبارزه با کلیشه‌های جنسی و جنسیتی، معرفی محتوای رسانه‌ای است که مدارا، درک عمیق، تفکر انتقادی، و برابری اجتماعی را آموزش می‌دهد. فیلم‌ها و سریال‌هایی که در آن همه خانواده‌ها متشکل از یک زن و یک مرد هستند، یا کتاب‌هایی که زنان را تنها در خانه و مردان را دائم در محل کار نشان می‌دهند، محتوای رسانه‌ای که در آن یا باید زن بود یا مرد، یا باید احساسی بود و بی‌منطق یا بی‌احساس و منطقی، مجله‌هایی که زنان را دائم در دامن و تاپ نشان می‌دهد و مردها را در کت و شلوار الگوهای رایج را بازتولید می‌کنند به واقع ترویج خشونت می‌کنند. خشونت فیزیکی تنها نوع خشونت نیست. خشونت می‌تواند نمادین و سمبولیک باشد. نداشتن بازنمایی یک نوع خشونت است. حذف افراد با جنسیت‌ها، هویت‌های جنسی،  یا گرایش‌های جنسی مختلف اعمال خشونت علیه آنهاست.

به آنچه به دنیای بچه‌ها تحمیل می‌کنید حساس باشید

زنی باردار پس از سونوگرافی متوجه می‌شود فرزندش اندام جنسی منتسب به مردان دارد. اولین تصمیم‌ها، برنامه‌ها و آرزوها پس از آگاهی از پسر بودن کودک چیست؟ لباس‌ها و دیوارهای اتاقش چه رنگی خواهد بود؟ چه اسباب‌بازی‌هایی که برایش می‌‌خرند؟ اگر کودک دختر بود چطور؟ چند بار دیده‌اید کسی برای دختربچه‌ای ماشین و جعبه‌ابزار بخرد؟ یا برای پسربچه‌‌ای کاسه و بشقاب و قابلمه و سرویس چای‌خوری؟ در قسمت لباس‌های پسرانه‌ی فروشگاه چند بلوز و شلوار صورتی و سرخابی می‌بینید؟ در حقیقت، ما بزرگ‌سالان کودکان را حتی پیش از تولد به دنیایی  از پیش‌تعیین‌شده بر اساس باورهای مسلط وارد می‌کنیم و کودک، بی‌این‌که بخواهد یا نقشی داشته باشد، باید واقعیت‌هایی را که ما برایش ترسیم کرده‌ایم بپذیرد و آن را «طبیعی» بیانگارد.

یک راه برای تغییر امر مسلط، که البته راهی دراز و دیربازده است، ساختن دنیایی برای بچه‌هاست که به آنها امکان کنکاش، کنجکاوی، و هویت‌یابی می‌دهد. دنیایی که در آن دختربچه‌ها به خاطرِ اندام جنسی منتسب به زنان به بازی کردن با عروسک و اتو و جاروبرقی محدود نمی‌شوند و پسربچه‌ها هم به‌ خاطرِ اندام جنسی منتسب به مردان مجبور نیستند فقط با تفنگ و ماشین پلیس بازی کنند یا لباس‌های آبی و سرمه‌ای و خاکستری بپوشند. 

دنیایی که کلیشه‌ها و برساخته‌های جنسیتی به دختربچه‌ها و پسربچه‌ها تحمیل می‌کند دقیقا همین دنیایی‌ست که ما به عنوان بزرگ‌سال در جامعه‌ی امروزمان تجربه می‌کنیم؛ دنیایی که هرگونه سرپیچی از دوگانه‌ی زن-مرد پیامدهای گاه جبران‌ناپذیری دارد. در چنین شرایطی، آنها که دوگانه‌های موجود را وضع کرده و از وجود آنها منتفع می‌شوند، هر شکلی از سرپیچی از قوانین مسلط بر این دوگانه‌ها را بر نمی‌تابند، حتی مطالبه‌ی شهروندان برای انتخاب لباسی که می‌خواهند در خیابان به تن کنند.

ساختن دنیایی که در آن حذف فیزیکی و نمادین گروه‌های مختلفْ رایج و پذیرفته شده نیست به مشارکت تک‌تک ما نیاز دارد. برای ساختن چنین دنیایی، باید باورها و پیش‌فرض‌ها و تعصب‌های خود را صادقانه و گاه سخت‌گیرانه نقد کنیم و به تدریج بر هراس خود از بر هم زدن نظم موجود غلبه کنیم. تنها در این صورت است که می‌توانیم در مقابل تبدیل شدن به ابزاری برای اعمال سرکوب مقاومت کنیم و با اطمینان بگوییم «من کلید دار زندانی که خود در آن محبوسم، نیستم.»

منابع

Butler, Judith. 1988. “Performative Acts and Gender Constitution: An Essay in Phenomenology and Feminist Theory.” Theatre Journal 40 4): 519–31.

Everett, Bethany. 2015. “Sexual Orientation Identity Change and Depressive Symptoms: A Longitudinal Analysis.” Journal of Health and Social Behavior 56(1): 37–58.

Fenstermaker, Sarah and Candace West. 2013. Doing Gender Doing Difference. Hoboken: Taylor and Francis.

McDermott, Elizabeth, Katrina Roen, and Jonathan Scourfield. 2008. “Avoiding Shame: Young LGBT People, Homophobia and Self-Destructive Behaviours.” Culture, Health & Sexuality 10(8): 815–29.

Stearns, Deborah C. 1995. “Gendered Sexuality: The Privileging of Sex and Gender in Sexual Orientation.” NWSA Journal 7(1): 8–29.