مردسالاری چه‌طور زن‌کشی را تئوریزه می‌کند؟ 

در بستر مباحث اجتماعی، «سیستماتیک» به چیزی اشاره دارد که به‌طور سازمان‌یافته، ساختارمند و روش‌مند در ساحت‌های گوناگون به اجرا در می‌آید. وقتی پدیده‌‌ای مانند زن‌کُشی با صفت سیستماتیک همراه می‌شود منظور این است که هنجارها، ارزش‌ها و رویه‌های مرتبط با قتل زنان، نه به‌صورت تصادفی یا مجزا از هم، بلکه به‌شکلی هماهنگ، هدفمند، عامدانه و فراگیر در نهادهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دیده می‌شوند و انواع ساز و کارهای هر کدام از این ساحت‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهند.
پدیده‌های اجتماعی زمانی سیستماتیک تلقی می‌شوند که قوانین، سیاست‌های کلان، هنجارها، و رویه‌ها و رفتارهای فرهنگی و اجتماعی در سطح جمعی و فردی از آن حمایت یا آن را عادی‌سازی می‌کند. یکی از مشخصه‌های سیستماتیک بودن پدیده‌های اجتماعی مراقبت آگاهانه و هدفمند از آنهاست؛ به این معنا که اقدام‌ها و رفتارها در سطوح مختلف فردی و جمعی به سمتی است که امتیاز گروه‌های فرادست را حفظ کند و فرودستی گروه‌های فاقد قدرت و امتیاز را استمرار بخشد. این مراقبت و پاسداری نه فقط در سطح قوانین و سیاست‌های کلان که در سطح رفتارهای فردی و هنجارها و انتظارات فرهنگی قابل مشاهده است.

رسانه‌ها و عادی‌سازی زن‌کُشی سیستماتیک

آمار و ارقام منتشر شده در رسانه‌ها می‌گویند تعداد زنان و افراد کوییر (LGBTQ+) که به دست مردان خانواده کشته می‌شوند، روزانه در حال افزایش است. از سوی دیگر، برخی از رسانه‌‌ها با کُمیک کردن و تقلیل دادن این مرگ‌ها به «رُب‌کشی» و «دستپخت بد»، خواسته یا ناخواسته از هولناک بودن زن‌کُشی به عنوان شدیدترین شکل خشونت مبتنی بر جنسیت می‌کاهند، خشونت علیه زنان را عادی‌سازی می‌کنند و با وارد کردن طنز و شوخی، سوگیری‌ها و انگاره‌های نادرست را تثبیت می‌کنند. شاید این دست گزاره‌ها در نگاه اول «ژورنالیستی» به نظر برسد، اما آنچه در واقعیت اتفاق می‌افتد این است که قتل زنان را به تیترهایی خالی شده از مفهومِ سیستماتیک بودن این قتل‌ها بدل می‌کند. نتیجه این است که رسانه، به عنوان یکی از مهم‌ترین ابزارهای فرهنگ‌سازی، فرودست‌انگاری زنان را به شکلی ظریف تئوریزه می‌کند. مردسالاری بیش از هر نهاد دیگری از این پدیده سود می‌برد و بیش از پیش قدرت می‌گیرد.

تصویر زن خانه‌دارِ مطیع که از تمام تریبون‌های رسمی و غیررسمی نظیر صداوسیما و سریال‌های شبکه‌ی خانگى تا بیلبوردها و پیام‌های بازرگانی به جامعه مخابره می‌شود؛ زن را در «دستپخت خوب»، «خانه‌داری» و «تمیز کردن و بشور و بساب» خلاصه می‌کند و همه‌ی آمال و آرزوی یک زن را به رضایت و خوشحالی «مرد خانه» از او و «خانه‌داری‌اش» محدود می‌کند، نقش بسیار بزرگی در تثبیت کلیشه‌های جنسیت‌زده و زن‌ستیزانه‌ی برساختِ مردسالاری دارد.

حذف زنان و قوانینِ مردسالار

قانون موجود نه‌تنها به اصلاح یا کنترل این انگاره‌ها و برساخته‌ها کمکی نمی‌کند، بلکه در هم‌دستی با مردان، مالکیت آنها بر زن را به رسمیت می‌شناسد و با ایجاد حاشیه‌ای امن، حذف فیزیکی زنان را به راه‌کاری کم‌هزینه و گاه بی‌هزینه تبدیل می‌کند. در خبرها می‌خوانیم مردی در مشهد، زنش را به دلیل «خسته شدن از دستپختش»، در برابر چشمان فرزندان چهار و شِش ساله‌اش سلاخی کرده و مرد دیگری در تبریز از «املتِ پُررُبی که همسرش پخته خوشش نمی‌آید» و با اسلحه او را به قتل رسانده است. این قاتلان، ولیِ قانونی فرزندانی هستند که مادرانشان را پیش روی‌شان کشته‌اند.

به جز قانون، رویه‌های موجود در دستگاه قضایی و پلیس هم با چشم بستن بر دلایل اصلی قتل زنان به دست مردانِ خانواده، سبب می‌شوند بسیاری از این قتل‌ها حتی به مرحله‌ی بررسی قضایی نرسند.

نقش نظام اقتصادی مسلط در تسهیل حذف زنان

در وقوع این‌گونه قتل‌ها علاوه بر قوانین حاکم، فرهنگ برساخت و تثبیت شده‌ی نظام مردسالاری و سنتِ جنسیت‌زده، یک مؤلفه‌ی دیگر هم سهیم است: منطق اقتصادی‌‌ای که به استمرارِ چرخه‌ی سرکوب زنان کمک می‌کند.

نظم مسلط اقتصادی می‌کوشد نقش اقتصادی زنان را به کار خانگی محدود کند و از بازوهای رسانه‌ای‌اش برای تثبیت این تصویر که کارهای خانگی و مراقبتی در خانواده در ذات خود «زنانه» هستند، کمک می‌گیرد. برونداد این فرآیند وابستگیِ روزافزون زنان به مردانِ خانواده و آسیب‌پذیرتر شدن هرچه بیشتر آنهاست. در نهایت، در وابستگی و بی‌عمل‌شدگی زنان، امکان استمرار آن نظم مسلط اقتصادی که از قوانین و فرهنگ و سنتِ جنسیت‌زده نیرو می‌گیرد تسهیل می‌شود.

به عبارتی، بخشی از ریشه‌های این شکل از ستمِ جنسیتی را می‌توان در نظام شبه‌سرمایه‌‌داریِ مسلط و مناسبات تولیدی-جنسیتی‌ای جست‌وجو کرد که زنان را از کارخانه‌ها، آموزشگاه‌ها و مراتب شغلیِ مهم و تعیین‌کننده، مشارکت اجتماعی و سهیم بودن در تولید و اقتصاد، به چهاردیواری خانه‌ها می‌فرستد تا تولید و سودِ نظمِ مسلط مردسالار را تضمین کند.

رسانه‌های جریان اصلی و هویت‌زدایی از زنان

در خبرها می‌خوانیم: «زنی ۴۲ ساله در اتاق خوابش به قتل رسیده و شواهد نشان می‌دهد این زن با روسری خفه شده است.» در ادامه‌ی این خبر آمده است: «قربانی زن دستفروشی‌ست که دو سالِ قبل، از همسرش که کارمند بانک بوده جدا شده و یک دختر ده ساله دارد.»

آنچه در نگاه اول در انتشار خبرِ این زن‌کُشی که به تفسیر و طولانی هم نوشته شده، جلب توجه می‌کند پرهیز از انتشار نام زنِ مقتول و اشاره به «دستفروش» بودن اوست؛ اشاره‌ای که طبقه‌ی اقتصادی او را نشان می‌دهد. آن‌چه در این دست خبرها می‌بینیم زنانی بی‌چهره و بی‌نام مانده‌اند که نامرئی می‌شوند. زنِ نامرئی را راحت‌تر می‌توان به فراموشی سپرد و به دنبال آن، راحت‌تر می‌توان تاریخ‌مندیِ این جنایات را پاک کرد. 

در ادامه‌ی پرونده‌ی قتل این زن آمده است: «علت رجوع او و شوهرش پس از طلاق، دخترشان بوده‌ است و به گفته‌ی همسایه‌ها پس از بازگشت به‌طور مداوم صدای دعوای آنها از خانه‌شان شنیده می‌شده‌ است». همچنین در متن خبر آمده که در پی دعوا بر سر مالکیت اموال، مرد-شوهر، زن- همسر، را با روسری خفه و قائله را ختم کرده است. همچنان در این مورد هم، به واسطه‌ی حمایتِ بی‌چون و چرای قوانین از مردان، حذف فیزیکی زن به سادگی به راه‌کاری برای پایان دادن به منازعه‌ی مالکیت‌طلبی و کنترل‌گریِ مرد بر او بدل شده است.

زن – کوییر،کُشیِ سیستماتیک، تحت عنوان «قتل ناموسی» 

نوع دیگری از زن‌کُشی، قتل‌های منتسب به ناموس است. در این قتل‌ها هم رد پای خشونت برآمده از ساختار دین‌سالار، استعمارگر و مردسالارِ دگرجنس‌گرایانه، علیه زنان و همچنین افراد کوییر پیداست؛ دو گروه اجتماعی که به کلی از رسانه‌های داخلی حذف شده‌اند، زیست‌شان نامرئی شده و جز برای تحقیر، انکار و انگ‌انگاری سراغ‌شان نمی‌روند. 

در جامعه‌ای مانند ایران دو عامل آموزش و اقتصاد در سیطره‌ی سیستم و در خدمتِ مرد ـ پدرسالاری‌ست. مسدود بودن دسترسی به منابع آموزشی و اقتصاد در میان گروه‌های اجتماعیِ به حاشیه رانده شده‌ی تحت استعمار، می‌تواند به وقوع چنین قتل‌هایی دامن بزند. 

زن‌کشی در واقع، قله‌ی نهاییِ خشونت‌ورزیِ مکرر است و زمانی که مسائلی مثل سوءظن به رابطه‌ی موازی، میل به استقلال یا داشتن رابطه‌ی دلخواه باعث می‌شود مردان خانواده خشونتی را که هر روز به شکل‌های مختلف (فیزیکی‌، جنسی، عاطفی، روانی‌ و اقتصادی) علیه زن اعمال می‌کردند را یک‌باره و در شدیدترین شکل خود، یعنی حذف فیزیکی زن، نمایان می‌کنند.

این مردان از کودکی با مفهوم «مالکیت بر زن» آموخته و آمیخته شده‌اند و در وضعیت‌هایی که این مالکیت تهدید می‌شود، در حقیقت بخش مهمی از هویت‌شان را در حال فروپاشی و اقتدار مردانه‌شان برای کنترل زنانِ خانواده را در معرض خطر می‌بینند، پس به وحشیانه‌ترین شکل ممکن زن/کوییرِ برهم‌زننده‌ی نظم را از بین می‌برند.

«اختلافات خانوادگی» نام رمز زن‌کشی 

تقلیل دادنِ قتل‌های «ناموسی» به «اختلافات خانوادگی» چیزی جز دفن کردن رنج زنان و کنترل زندگی‌شان به دست ساختار مرد/پدرسالار نیست. قتل ناموسی، قتلی پروسه‌مند است، فرایندی که از قبل و به وسیله مایملک‌انگاری کردن زن و با اِعمال انواعِ دیگر خشونت شروع شده است با قتلِ برنامه‌ریزی شده نسبتی ارگانیک دارد و انگیزه‌ی آنْ میل شدید به کنترل و تسلط بر زن، بدن زن، روان زن، زندگی جنسی زن، هویت جنسی و جنسیتی زن/کوییر است. 

زنی که به خاطر دیر رسیدن به خانه توسط پدرش خفه و جنازه‌اش در بیابانی رها شده است، اصلا فرصتی برای اظهار نظر نداشته که به اختلاف خانوادگی منجر شود. این‌جا با یک خشونت مسلم، فجیع و ستم هولناک مواجهیم که یک سوی آن مرد «ناموس‌پرست» در موقعیت فرادست قرار دارد و سوی دیگرش زن‌/کوییر در مقام  «ناموس» و در موقعیتی فرودست. این فرادستی و فرودستی جایی برای بروز اختلاف نمی‌گذارد، بلکه فقط زمینه‌ی ستم، تبعیض و خشونت را فراهم می‌کند.

مردانگی اقتدارگرا، مردانگی متزلزل

منشاء همه‌ی زن‌کشی‌ها الزاما مردانگی اقتدارگرا نیست. تنها بخشی از مردان را می‌توان در گروه «مردانگی اقتدارگرا» قرار داد. مردانگی اقتدارگرا، شمایل ایده‌آلی‌ست که مردسالاری از «مرد بودن» ارائه می‌دهد و می‌کوشد جامعه و به‌ویژه مردان را متقاعد کنند اگر بازتابی از این تصویر نباشند «مرد» نیستند. در این تعریف مردِ واقعی مسلط است و بر همه چیز کنترل دارد، نان‌آور و رئیس خانواده است و شریان اقتصادی خانواده در دستان اوست، از نظر جسمی و روانی قوی و سرسخت است و اوست که می‌تواند با دسترسی به انواع منابع قدرت -از قدرت سیاسی تا اقتصادی و اجتماعی- نظم مسلط موجود را نمایندگی کند.

بسیاری از مردان که خود را بازتاب دقیق و کاملی از شمایل ذکر شده نمی‌دانند و قدرت و افسانه‌ی نوستالژیک مردانگی خود را در خانواده و جامعه از دست رفته می‌بینند، برای جبران این فقدان به اِعمال خشونت در خانه و علیه آسیب‌پذیرترین و بی‌دفاع‌ترین‌ گروه‌های اجتماعی متوسل می‌شوند. آسیب‌پذیرترین‌ها چه کسانی هستند؟ زنان، کوییرها، کارگران جنسی و کودکان. 

به عبارت دیگر، همه‌ی مردان به یک اندازه از نظام جنسیتیِ قدرت و موقعیتِ فرادست در جامعه سود نمی‌برند و انتقام این بی‌بهره ماندن را از زنانی می‌گیرند که سرکوب کردن‌شان آسان و بی‌هزینه است. اینجا می‌توان به اهمیت نقش «قدرت» در چرخه‌ی تبعیض و خشونتِ مبتنی بر جنسیت پی برد و دانست، مردانی هم که به دلایل استعماری و استثماری از دسترسی به منابع قدرت کمتری برخوردارند، در مواردی خود ابتدا قربانی هژمونی‌ مردانگی می‌شوند، سپس خشونت را بازتولید می‌کنند.

«حال هر سرزمین را باید از حال زن‌هایش شناخت»*

قتل‌هایی با نام «زن‌کشی» در یک شب و به ناگهان اتفاق نمی‌افتد، زن‌کشی تاریخ‌مند، ساختارمند و ابزارمند است. عمری به درازای تاریخ مردسالاری و پیوندی ناگسستنی با دیگری‌سازی در ته چاهِ تبعیض و نابرابری دارد. وقتی از زن‌کشی حرف می‌زنیم فریادِ درْهَم و صداهای پر دردِ زنانی از همه جای جهان در دالانِ تاریکِ تاریخ می‌پیچد که زیر چکمه‌های مردسالاری نفس‌شان بریده شده و گاهی حتی نام‌شان بر هیچ سنگ گوری هم نیست. بازپس گیری چهره‌ی نامرئی‌شدگان، آن مسیری‌ست که امروز زنان سعی در پیمودن آن دارند تا دیگر نام و نَوایی، در سرد و سِترگ تاریخ و زیر ضربِ چکمه‌هایِ ستم و سَروَری، گم نشود.

* تیتر از کتاب کورسرخی، نوشته‌ی عالیه عطایی‌