زنانْ در محیط کار بدونِ حجاب اجباری، در کنار مردان و زنان دیگری که حجاب بر سر دارند، ایستادهاند و به دوربین لبخند میزنند. دوربین این لحظه از یک روزِ کاری را ثبت میکند و زنی -یا مردی- تصمیم میگیرد این لحظه را با گروهی از مخاطبان در صفحهی اینستاگرامش به اشتراک بگذارد، و این آغاز یک بحران است. عکسی که در هر جغرافیای دیگری فقط یک عکس بود، در ایرانِ تحت سرکوب به بحرانی ملی تبدیل میشود، یک کسب و کار را به تعطیلی میکشاند، عدهی قابل توجهی بابت آن بیکار میشوند، پای عدهای به بازجویی کشیده میشود، عدهای به خاطر آن توبیخ میشوند و …
اتفاقهایی از این دست هم نشانگرِِ تقلای حکومت برای اجرای قانون تبعیضآمیز حجاب اجباریست، هم این پیام را به همراه دارد که جمهوری اسلامی در برابر هیچ شکلی از مقاومت مدنی، بهویژه وقتی پای پوشش زنان در میان است- قصد عقبنشینی ندارد، هم نویدبخشِ همبستگیِ شهروندان است و پافشاری آنها بر ایستادگی در برابرِ قانونِ تبعیضآمیز.
اکنون میخواهیم پنجرهای بگشاییم به روی همبستگیِ شهروندان و ببینیم از این دریچه چه چیزهای دیگری میتوان دید! استمرار این اتفاقها را میتوان اینطور تحلیل کرد که هرچه حکومت پیشروی میکند، گروهی از شهروندان اصرار دارند نشان دهند که نهتنها دیگر مرعوب نمیشوند، بلکه حاضر نیستند به عنوان ابزارِ سرکوب زنان عمل کنند. آنها با نمایش حقیقتِ زندگیشان در شبکههای اجتماعی و پشتیبانی از یکدیگر، بهشکلی فعال در التیام بخشیدنِ زخمهای ناشی از سرکوبِ درونیشده تلاش میکنند.
سرکوب به چه معناست؟
سرکوبْ شکل پیشرفتهای از تبعیض است؛ نهایتِ تبعیض. سرکوبشدگان نهتنها مورد تبعیضِ سیستماتیک و قانونیاند، که در معرض انواع خشونتهای فیزیکی و روانیاند و دامنهی این خشونت ممکن است تا حذفِ آنها از سپهر عمومی یا کشتن آنها امتداد یابد.
سرکوبشدگان بهخاطر نافرمانی از عرف یا قوانین تبعیضآمیز، یا به خاطر دلسرد کردنِ صاحبان قدرت از اِعمال بیچون و چرای قدرت، یا به دلیل تلاش برای تغییر وضعیتشان و گاهی بی هیچ دلیل، بیاینکه کاری کرده باشند، صرفا به خاطر کینه و نفرتِ درونی صاحبان قدرت نسبت به آنها تحت خشونت قرار میگیرند.
نمونههای سرکوب
رفتار نازیها با یهودیان در دههی ۱۹۳۰ که در هولوکاست به اوج رسید، رفتار حکومت آپارتاید آفریقای جنوبی با سیاهان که اکثریت جامعه را تشکیل میدادند، بردهداری در ایالات متحده، ناپدیدسازیِ قهریِ مخالفانِ پینوشه در شیلی، قتل عام توتسیها توسط هوتوها در رواندا و قتل عام شهروندان در کامبوج توسط خمرهای سرخ به این بهانه که آنها به سرمایهداری آلوده بودند، از نمونههای آشکار سرکوب در صد سال گذشتهاند.
رفتار جمهوری اسلامی با زنان را میتوان در کنار این مثالها گذاشت. اجبار به حجاب و حذف زنان ایرانی از سپهر عمومی نمونهای از سرکوبِ سیستماتیک بر مبنای جنسیت است. جمهوری اسلامی ظرف ۴۴ سال به شیوههای مختلف تلاش کرد -و همچنان هم در تلاش است- نیمی از جامعه را به خاطر «زن» بودن تنبیه و سرکوب کند و در این مسیر تا آنجا که ممکن است از باقی شهروندان کمک بگیرد و باعث صفآرایی مردم در برابر یکدیگر شود. به همین دلیل است که کافهها را به دلیل پذیرایی از زن بیحجاب میبندد یا مدیران بانکها را به دلیل خدمترسانی به زنی که بدون حجاب اجباری به بانک آمده بازخواست و اخراج میکند.
کمکگرفتن از شهروندانی که خود به شکلی دیگر و در بستری دیگر سوژهی تبعیض و ستماند، برای سرکوب گروههای دیگر یک شیوهی رایج میان تمامیتخواهان است. تمامیتخواهان از رویارویی شهروندان با هم نفع میبرند و هزینهی اعمال سرکوب را پایین میآورند. اینجاست که مفهوم سرکوب درونیشده اهمیت مییابد.
سرکوبِ درونیشده چیست؟
وقتی گروهی از افراد در یک دورهی زمانی تحت تبعیض و سرکوباند، بسیاری از آنها افسانهها، باورهای غلط و اطلاعات نادرستی را که سرکوبگران و گروههای فرادست به آنها نسبت میدهند را باور میکنند و میپذیرند. مثلا بردهی سیاهی که سرکوب را درونی کرده باور دارد که بدون سفیدها قادر به زندگی نیست و ارزش کمتری نسبت به سفیدها دارد یا زنی که سرکوب را درونی کرده این کلیشه را پذیرفته که غیرتورزیِ مردان جذاب است و نشانگرِ علاقهی مردان.
البته تبعیض و سرکوب تنها به ضررِ گروهِ فرودست نیست، بلکه گروههای فرادست هم از پیامدهای آن آسیب میبینند. جمهوری اسلامی سالهاست که از یک سو از مردان به عنوان همدستانِ سرکوبِ زنان سود میجوید و از سوی دیگر، با رواداشتنِ شکلهای پیچیدهتری از سرکوبِ سیستماتیکْ همهی شهروندان از جمله مردان را سرکوب میکند. مثل روشنفکران در برابر گروههای محافظهکار و تندرو، مرکزنشینان در برابر حاشیهنشینان، دگرجنسگرایان در برابر همجنسگرایان و …
به این ترتیب، گروههای مختلفی به شکلهای مختلف ممکن است سرکوب را درونی کنند و مقدمهی سوء استفادهی حکومت از سرکوبشدگان برای سرکوبِ یکدیگر فراهم میشود.
آیا همهی افراد تحت سرکوب، سرکوب را درونی میکنند؟
جواب این سؤال منفی است. در گروههای تحت تبعیض و سرکوب همواره عدهای هستند که کلیشهها و باورهای قالبی را نمیپذیرند و درونی نمیکنند. از میان آنها گروهی با تلاش بسیار برای پشت سر گذاشتنِ محدودیتهایی که تبعیض سیستماتیک پیشِ رویشان گذاشته، به نمونهای شاخص که کلیشهها را نقض میکند بدل میشوند. مثلا زنی که علیرغم تبعیضهای جنسیتی به مدیری شاخص در یک شرکت تکنولوژی تبدیل میشود. گروهی دیگر از جغرافیای سرکوب خارج میشوند -مثلا مهاجرت میکنند- و برای نقض آن کلیشههایی که عامل سرکوبشان بود میکوشند. دستهی سومی هم با ماندن در جغرافیایی که سرکوب در آن رخ میدهد، علیه محدودیتها و تبعیضها قیام میکنند یا در کنار آنها که قیام کردهاند میایستند.
تمرکز ما اینجا گروه سوم است؛ زنانی که علیرغمِ پیکانهایی که حکومت از جهتهای مختلف به سوی آنها روانه کرده -از جریمهی نقدی تا بازداشت و زندان تا تشویق مردان به غیرتورزی و تملک و کنترل زنان- اصرار دارند که از آنچه واتسلاو هاول «چنبرهی دروغ» مینامند بیرون بیایند، و خواستشان برای کنار نهادن حجاب اجباری را نهتنها نمایش دهند، که زندگی کنند. آنچه اکنون به لطف شبکههای اجتماعی میبینیم این است که تعداد معترضان به سرکوب و تبعیضِ عادیسازیشدهی زنان در حال افزایش است. زمانی بود که زنِ معترض به حجاب اجباری در اقلیت محض بود، جدا و تنها میماند، بهراحتی شناسایی میشد و خودْ بهتنهایی بار سنگینِ تنبیه بهخاطر سرپیچی از امر مسلط را میپرداخت. حالا اما نشانههایی میبینیم از همبستگیِ شهروندانِ برخوردار از امتیاز (مانند مردان و زنان باحجابی که با اجبار حجاب مخالفاند) با زنانی که قیام کردهاند. حالا میتوان گفت تعداد آنهایی که از کمک به چرخاندنِ چرخهی سرکوب سر باز میزنند و به بلندتر شدن صدای «نه» کمک میکنند بیشتر شده است. این از دستآوردهای جنبشی است که بهزودی یکساله میشود، جنبشِ سربلندِ زن، زندگی، آزادی. این دستآورد را در هیاهوی تهدید و ارعاب حکومت نباید نادیده گرفت، باید بهدقت مراقبش بود، برای تکثیر آن کوشید و به یاد داشت که یکی از خواستهای همهی حکومتهای توتالیتر بزرگنمایی پیشرویهای خودشان و کوچکنماییِ دستآوردهای آنهایی است که از آوارِ سهمگین سرکوب و سرکوبِ درونیشده سر برآوردهاند و به صدایی بلند و رَسا میگویند: نه!