اومایرا باستوس؛ زنی که صلح می‌بافد

وقتی اومایرا باستوس دختر کوچکی بود، یکی از معلم‌هایش به او گفت روزی رهبر بزرگی خواهد شد. هرچند آن زمان این نظر سخاوتمندانه‌ی معلمش را جدی نگرفت، اما امروز اومایرای ۳۷ ساله به الگویی برای ترویج صلح، پذیرش و رواداری در شهر کوکوتای کلمبیا بدل شده است و اهالی شهر او را «وکیل تهیدستان» صدا می‌زنند.

کلمبیا چه‌ جور کشوری‌ است؟ 

کلمبیا سرزمین قهوه، زمرد، رقص سالسا، رئالیسم جادویی و درگیری‌های بی‌پایان است؛ آن‌طور که گابریل گارسیا مارکزِ کلمبیایی، غول ادبیات قرن بیستم، می‌گوید سرزمین تضادها و تناقض‌های شگفت‌انگیز، سرزمینِ زیبایی‌های خیره‌کننده و زشتی‌ها و بی‌رحمی‌های تحمل‌ناپذیر، سرزمین فقر عمیق و ثروت بی‌حد، سرزمینی که در آن واقعیتْ شگفت‌انگیزتر از داستان‌های خیالی‌ست، آنچنان که باریدن گل‌های زرد از آسمان هیچ عجیب نخواهد بود. 

یکی از این عجایب درگیری‌های مسلحانه‌ای‌ست که دهه‌هاست ادامه دارد و خشونتی که با خشونتی دیگر چاره می‌شود. چریک‌های چپ افراطی، گروه‌های شبه‌نظامی راست افراطی، ارتش خصوصیِ مافیایِ تجارت کوکائین و اعضای بدن و ارتش ملی کلمبیا سال‌های سال است که در تقابل دائمی‌اند. یافته‌های کمیته‌ی شفاف‌سازی حقیقت در کلمبیا می‌گوید درگیری‌های دامنه‌دار در این کشور به جز دلایل مسلحانه به چارچوب اقتصادی و سیاسی و فرهنگی حاکم بر کلمبیا هم مرتبط است، چارچوبی که سبب نابرابری و محرومیت می‌شود، به تبعیض نژادی، قومی و جنسیتی دامن می‌زند و جمعیت روستایی و گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده را به مسلح شدن و مشارکت مستقیم در چرخه‌ی خشونت تشویق می‌کند. به جز این‌ها، خیل عظیم بی‌جا‌شدگان و آوارگان داخلی، پناه‌جویانِ ونزوئلایی و بیش از نیم میلیون کلمبیایی که بعد از سال‌ها زندگی در کشور همسایه، به اجبار یا میل خودشان، به کلمبیا بازگشته‌اند، بر پیچیدگی‌های اجتماعی در کلمبیا افزوده است. 

کوکوتا کجاست؟

کوکوتا، محل تولد اومایرا باستوس، شهر‌ی است ۲۸۰ ساله در نیمه‌ی شمالی کلمبیا و هم‌مرز با ونزوئلا که علاوه بر منازعات مسلحانه و حمله‌های گاه‌به‌گاه با پدیده‌ی جدی دیگری درگیر است: مهاجرت. پل سیمون بولیوارْ کوکوتا را به شهر سَن آنتونیو در کشور ونزوئلا وصل می‌کند و گذرگاه مرزی کوکوتا از راحت‌ترین مسیرها برای گریز ونزوئلایی‌ها از وضعیت مصیبت‌بار اقتصادی کشورشان و مهاجرت به کلمبیا است. چند سال پیش شرایط متفاوت بود؛ این کلمبیایی‌های خسته از سایه‌ی سنگین جنگ و ناامنی بودند که دسته‌دسته به ونزوئلا مهاجرت می‌کردند. اما امروز اغلب‌شان، از جمله اومایرا باستوس و خانواده‌اش، به کلمبیا بازگشته‌اند، جریان مهاجرت وارونه شده و ونزوئلایی‌ها سومین جمعیت بزرگ مهاجر دنیا هستند که به کلمبیا پناه می‌آورند.

زندگی اهالی کوکوتا و سن‌ آنتونیو به هم تنیده است؛ علی‌رغم تعلق به دو قلمرو سیاسی مجزا با هم پیوندهای خویشاوندی دارند و داد و ستد می‌کنند. با این وجود، دیگری‌ستیزی و خودی-غیرخودی هم میان‌شان هست. در سن‌ آنتونیو صداهایی مبنی بر قطع رابطه با کلمبیا شنیده می‌شود تا دست گنگ‌ها و قاچاقچیان مواد مخدر بریده شود، و در این سو، گروهی از اهالی کوکوتا هم خواهان بسته شدن مرز و قطع رابطه با ونزوئلا هستند چون معتقدند پناه‌جویان ونزوئلایی باری اضافی روی دوش کوکوتا گذاشته‌اند.

در چنین وضعیتی اومایرا باستوس که کودکی‌اش با رنج «دیگری و غیرخودی» بودن گره خورده است، زندگی‌اش را صرفِ ترسیم جامعه‌ای امن و سلامت کرده و با قدم‌هایی مصمم و استوار برای تحقق این خیال شیرین تلاش می‌کند.

اومایرا در کلمبیا به دنیا آمد. در کودکی به همراه خانواده‌اش به ونزوئلا گریخت و تمام دوران نوجوانی و جوانی‌اش به عنوان مهاجر غیرقانونی و بدون مدرک در این کشور گذشت. آنها در سال ۲۰۱۴ تصمیم گرفتند به کلمبیا برگردند و زندگی‌شان را از نو در کشور خودشان بسازند. همان سال در منطقه‌ای در حاشیه‌ی کوکوتا ساکن شدند. سال ۲۰۱۵، در واکنش به کشته شدن سه سرباز ونزوئلايی در یک درگیریِ مرزی، دولت این کشور تقریبا تمام مهاجران و پناه‌جویان کلمبیایی را اخراج کرد و ظرف چند روز ده‌ها هزار نفر از ایستگاه مرزی سیمون بولیوار به کوکوتا بازگردانده شدند. مقصد بسیاری از آنها همان محله‌ی حاشیه‌ی شهر بود. حالا این محله با حضور پناه‌جویان ونزوئلایی روز به روز، شلوغ‌تر می‌شود.

وکیل تهیدستان

 اومایرا با یادآوری خاطرات گذشته می‌گوید: «وقتی به کوکوتا بازگشتیم، نیاز اصلی ایجاد انجمنی برای قربانیان درگیری‌های داخلی کلمبیا بود. می‌خواستیم به آنها کمک کنیم و از آن مهم‌تر، به آنها یاد بدهیم چه‌طور حق‌شان را بگیرند. همین شد که مردم مرا «وکیل تهیدستان» صدا می‌زدند.»

آموختنْ پیش‌نیاز کنش‌گری

اومایرا فعالیت اجتماعی به نفع گروه‌های کم‌برخوردار و به‌حاشیه‌رانده‌شده را داوطلبانه، خودانگیخته و بدون آموزش درباره‌ی کنش‌گری اجتماعی آغاز کرد. کارهای داوطلبانه‌اش پس از شرکت در دوره‌های آموزشی که سازمان ملل متحد و دولت کلمبیا برگزار می‌کردند، جدی و حرفه‌ای شد. در همین دوره‌ها بود که با اهمیت در نظر گرفتن حقوق بشر در فعالیت‌های اجتماعی و کنش‌گریِ حساس به جنسیت آشنا شد. خودش می‌گوید: «بعد از این دوره‌ها بود که مهارت رهبری در من متولد شد.» 

مشاهده‌گرِ فعال و مشفق

وقتی می‌دید آوارگان، مهاجران و اخراج‌شدگان به کوکوتا می‌رسند، نمی‌توانست بی‌تفاوت بنشیند و فقط نظاره‌گر باشد. او با دیدی موشکافانه و مشفقانه وضعیت موجود را مشاهده می‌کرد، احساس عمیق همدلی‌اش را فرا می‌خواند و با تمام وجود می‌خواست کاری فراتر از آنچه در انجمن محلی در جریان بود، انجام دهد. تنها مسیری که پیش روی خود می‌دید همکاری با برنامه‌های سازمان ملل به عنوان نیروی داوطلب بود: «دیدن آن چیزها تکان‌دهنده است و اثر عمیقی روی آدم می‌گذارد. همیشه فکر می‌کنی خودت می‌توانستی یکی از آنها باشی.»

کار در جامعه‌ی آسیب‌پذیر و شکننده‌ای مثل کلمبیا، با جمعیت رو به افزایشْ و بدون امکانات و خدمات کافی، به‌تدریج و با ورود مهاجران ونزوئلایی پیچیده‌تر شد. اومایرا می‌گوید: «وقتی مهاجران رسیدند به کمک ما احتیاج داشتند و البته با همه‌ی چالش‌ها و پیچیدگی‌ها ما برای کمک آماده بودیم.»

حالا اومایرا با تمام قلب و وجودش کار می‌کند. این را خودش می‌گوید و ادامه می‌دهد: «این‌که می‌توانم برای کسانی که به کمک نیاز دارند، مفید باشم خوشحالم می‌کند.» 

اومایرا به‌تدریج به دلیل وسعت یافتن کارش ارتباط بیشتری با جامعه پیدا کرد. او معتقد است که مهاجران به دلیل شرایط سخت تحمیلی و فقدان دسترسی‌ به منابع حمایتی، در موقعیتی شکننده‌تر و دشوارتر از باقی شهروندان قرار دارند، و با اعتماد به نفس ادامه می‌دهد: «اما من می‌دانم چه‌طور باید به آنها کمک کنم.» 

اومایرا به‌خوبی با مفهوم ستم لایه‌لایه آشناست. این را می‌توان از خلال حرف‌هایش فهمید: «حقوق کلمبیایی‌ها که اهل همین‌جا هستند و به حقوق خود آگاهند مدام پایمال می‌شود. وقتی با افرادی که به حقوق خود آگاهند، چنین رفتار می‌شود، با کسانی که حقوق خود را نمی‌دانند، چه خواهند کرد؟» 

«بافنده‌های صلح»

وقتی اومایرا به عنوان یک فعال مدنی اثرگذار برای مهاجران شناخته شد، صندوق کودکان ملل متحد (یونیسف) به او پیشنهاد کرد برای آموزش کودکان و نوجوانان کاری کند و این‌گونه بود که پروژه‌ی «بافندگان صلح» متولد شد. بافندگان صلح در نگاه اول یک کارگاه بافندگی‌ست. بچه‌ها دور هم می‌نشینند و بافتنی و گل‌دوزی یاد می‌گیرند اما اصل ماجرا چیز دیگری‌ست: گفت‌وگو در فضایی امن و دوستانه درباره‌ی چیزهایی که صحبت کردن از آنها سخت و گاه رنج‌بار است اما برای عبور از تجربه‌های ویران‌گر و التیام یافتن گریزی از آن گفت‌وگوها نیست. اومایرا همراه با متخصصان یونیسف فضایی برای حمایت روانی از کودکان و نوجوانان و ترویج ارزش‌هایی فراهم کرده‌ که برای گذار از خشونت و درگیری ضروری‌اند. بچه‌ها در خلال برنامه‌های سرگرم‌کننده، در حالی که از خوردن خوراکی‌های محبوب‌شان لذت می‌برند، درباره‌ی اهمیت صلح، دوستی‌های پایدار و آنچه جامعه‌ای امن و پذیرا به آن نیاز دارد حرف می‌زنند و یاد می‌گیرند. اومایرا می‌گوید: «کودکان مثل موم شکل‌پذیرند. ما می‌توانیم آنها را شکل دهیم. می‌توانند هر چه را می‌خواهند، بیاموزند. اگر کنارشان باشیم و حمایت‌شان کنیم، به هر چیزی که می‌خواهند، تبدیل می‌شوند.»

ضرورت خودمراقبتی و کمک گرفتن از دیگران

هرقدر کار با بچه‌ها لذت‌بخش و تماشای بالندگی‌شان امیدوارکننده باشد، به همان اندازه دشوار و با ناملایمت‌ها و پیچیدگی‌های توان‌فرسا همراه است. اومایرا به این نتیجه رسیده است که برای ادامه دادن و گسترش حمایت از بچه‌ها، پیش از همه باید خودش سلامت باشد و سر پا بماند و این جز با حمایت‌های فکری، عاطفی و روانی‌ متخصصان ممکن نیست. او می‌گوید: «سرگذشت بعضی از مراجعان وحشتناک است. گاهی وقت‌ها آنقدر متأثر می‌شوم که احساس می‌کنم دیگر نمی‌توانم ادامه دهم. مثل دیدن دختربچه‌ی چهارده‌ساله و بی‌پناهی که به او تجاوز شده و باردار شده بود. برای این‌که دوام بیاورم من هم به کمک نیاز دارم.»  

علیرغم همه‌چیز اومایرا همیشه لبخند می‌زند. شاید این لبخند یکی از همان معجزه‌هایی باشد که گارسیا مارکز همواره کنار نام کشورش می‌گذاشت؛ معجزه‌ای که هر لحظه ممکن است در گوشه‌ای از کلمبیا رخ دهد و دل مردمان شهر را روشن کند.